خرده اندیشه

نوشته‌ها، ترجمه‌ها و اندکی از اندیشه‌های پراکنده‌ی من

خرده اندیشه

نوشته‌ها، ترجمه‌ها و اندکی از اندیشه‌های پراکنده‌ی من

داستانک...

همیشه آخرین‌هایی هست که روح آدم هم خبر ندارد که ممکنه است آخرین بار آن مورد باشد... آخرین سلام، آخرین خدانگهدار، آخرین دیدار، آخرین نگاه، آخرین...

فراتر از ممکن - پایان ترجمه

نیمزدای پورجا

یک سرباز – چهارده قله – زندگی من در منطقه‌ی مرگ

کوه‌ها هستند و باید به آنها صعود کرد؛ فقط باید انتخاب کنم که به کدام یک و با چه سبکی به آن صعود کنم. چالش‌هایی برای تسخیر کردن موجود است، چالش‌هایی از نظر سرعت، سبک و تلاش فیزیکی – در آزمونی که برای خودم تعیین خواهم کرد محدودیتی وجود ندارد و احتمال کشته شدنم در آن چالش‌ها به طور قطع خیلی بیشتر از آنچه است که تاکنون انجام داده‌ام. اما نکته همین است: باید تا بیشترین حد ممکن خود را زیر فشار قرار دهم. یک جا نشستن و منتظر ماندن و زندگی کردن و هرگز روش من نبوده است.

می‌خواهم باز هم در بالاترین نقطه‌ی جهان باشم، چون می‌دانم که در آن لحظه، همه‌ی جهان زیر پای من است
.چون می‌دانم که این تنها راه زندگی کردن است – و تنها راه مردن


داستانک...

داستانک...
هوا چنان گرم بود که نوشتن را ناممکن می‌ساخت.
کاغذها، چونان پهنه‌ی کویری خشکیده از فرط گرما، انگار مچاله و پوسته پوسته و ترک خورده بودند.
کاغذ از فرط گرما انگار عرق کرده باشد و حروف چون قطرات عرق از آن جاری بود.
خورشید ناجوان‌مردانه می‌تابید...