خرده اندیشه

نوشته‌ها، ترجمه‌ها و اندکی از اندیشه‌های پراکنده‌ی من

خرده اندیشه

نوشته‌ها، ترجمه‌ها و اندکی از اندیشه‌های پراکنده‌ی من

داستانک...

داستانک...
هوا چنان گرم بود که نوشتن را ناممکن می‌ساخت.
کاغذها، چونان پهنه‌ی کویری خشکیده از فرط گرما، انگار مچاله و پوسته پوسته و ترک خورده بودند.
کاغذ از فرط گرما انگار عرق کرده باشد و حروف چون قطرات عرق از آن جاری بود.
خورشید ناجوان‌مردانه می‌تابید...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد