خرده اندیشه

نوشته‌ها، ترجمه‌ها و اندکی از اندیشه‌های پراکنده‌ی من

خرده اندیشه

نوشته‌ها، ترجمه‌ها و اندکی از اندیشه‌های پراکنده‌ی من

داستانک...

سکوت بر کوهستان چیره شده بود...  بر روی صخره‌‌ای بزرگ ایستاد...

شنیده بود که در دل هر تخته سنگ، پیکره‌ای پنهان است و پیکرتراش باید آن را بیابد...

کوهستان دیگر ساکت نبود...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد