خرده اندیشه

نوشته‌ها، ترجمه‌ها و اندکی از اندیشه‌های پراکنده‌ی من

خرده اندیشه

نوشته‌ها، ترجمه‌ها و اندکی از اندیشه‌های پراکنده‌ی من

و.یکتوریا. سیکر.ت، شعبه‌ی مریخ


ملاک، معیار و سنجه برای زیبایی چیست؟
امروز که فیس.بوک رو نگاه می‌کردم، فیلم کوتاهی از تمرین ورزشی یکی از دختران "فرشتگان و.یکتوریا. سیکر.ت"  رو دیدم. گوگل کردم و عکس‌های تعدادی از "فرشتگان و.یکتوریا. سیکر.ت" رو نگاه می‌کردم. خب همشون بسیار زیبا و با بدنهای خیلی خوش تراش هستن. در حال نگاه کردن به عکس‌ها و ستایش زیبایی بدن بسیار خوش تراش این دختران، به این فکر فرو رفتم که ملاک یا تعریف من برای زیبایی چیه؟ مشخصه که به واسطه‌ی انواع و اقسام تبلیغات، از عروسک‌های باربی تا فیلمهای هالیوودی و تبلیغات اجناس، که در کنارشون زیبارویان بلند قدِ کمر باریک هم هستن، این بدنهای کشیده و کمرهای باریک و پاهای کشیده، مورد پسند خیلی از مردها باشه. اما آیا در 200 یا 300 سال پیش، ملاک پسندیده شدن زن برای یک مرد، کاملا با امروز متفاوت نبوده؟ در مورد مردان هم همین‌طوره. ملاک زیبایی مرد از دید زن، امروز با 200، 300 سال پیش هم از دید زنان، حتما تغییر کرده. اما نکته‌ای که خیلی ذهن من رو مشغول کرد، اینه که اصولا کشش ما به جنس مخالف، تنها از دید حفظ و بقاء نسل معنی پیدا می‌کنه و گرایش جنسی در واقع یک محکم کاریه برای همین امر. انسان دوران نوسنگی (عصر حجر)، کشیدگی پاها یا موی بور و مشکی و قرمز زن و یا چونه‌ی استخونی و ته ریش و بازوی 40 سانتی براش مهم نبوده، باروری زن و قدرت شکار مرد مهم بوده که زنده موندن و ادامه‌ی نسل تضمین بشه. مطمئنا اونا هانی مون و ولنتاین هم نداشتن، یعنی حالیشون نبوده در اصل، زن اگه نمی‌زایید، بوم، سنگ تو مخش و تموم؛ مرد اگه شکار بلد نبود، از قبیله می‌نداختنش بیرون بره بمیره. اما خب بعد، اندیشه ظهور کرد. نقاشی روی دیوار غارها پدید اومد و در نتیجه هنر به وجود اومد و هنرمند؛ و با گذر زمان، هنر پابه‌پای اندیشه رشد کرد. حالا در آغاز سده‌ی بیست و یکم، این زنان قد بلند و تراشیده پیکر، سرامد زیبایی هستن. اما در سده‌ی پانزدهم، سرآمد زیبایی زن، مثلا در مونالیزای داوینچی هویداست.
و اما... گذشته از این بحث که به شدت بر این باورم، اصولا امروز تقریبا هر چی که دوست داریم، حاصل کار تبلیغات‌چی‌هاست، قبول می‌کنم که نهایت زیبایی زن از دید مرد زمینی امروزی در یک حالت آماری کلی، همین فرشتگان و.یکتوریا. سیکر.ت باشن. یعنی استخوان‌هایی کشیده، ماهیچه‌هایی که با ورزش و تغذیه، تراش خوردن و استخوانها رو به حرکت در میاره و پوستی که روی همه‌ی اینها کشیده شده. اینها برای جاندار مذکر هوشمند زمینی، نهایت زیبایی هست. حالا مثل نویسندگان علمی‌تخیلی، خیال رو گسترش میدم و فرض می‌کنم انسان هوشمند، تونسته سیاره‌ی بهرام یا همون مریخ رو مسکونی کنه. انسان‌هایی به اونجا رفتن و یک مهاجرنشین رو تشکیل دادن. چندین سده هم گذشته. با توجه به این که در اون سیاره نیروی گرانش از زمین خیلی کمتره، در نتیجه راه رفتن انسان زمینی به درد انسان مریخی نمی‌خوره. جهش بیشتر کارامده و با توجه به این که پاهای انسان زمینی به درد جهش نمی‌خوره و پاهای کانگورویی خیلی مناسب‌تره، بنابر اصل تکامل، پاهای انسانهای مریخی اندک اندک و نسل به نسل، تغییر پیدا کنه و بعد از مثلا دویست نسل و یا شاید خیلی کمتر، دارای پاهای کانگورویی بشن.
انسان هوشمند مریخی، مثل انسان هوشمند زمینی، زیبایی رو از دید خودش تعریف می‌کنه. احتمالا در بین مریخ نشینشان، هنرمند هم هست، طراح لباس هم هست، و احتمالا به مد هم علاقمند خواهند بود و باز احتمالا هفته‌های فشن شو به راه می‌ندازن و باز هم احتمالا، زیباترین دختران از دید هنری خودشون انتخاب میشن تا در و.یکتوریا. سیکر.ت شعبه‌ی مریخ، روی صحنه دلبری کنن. احتمالا شبکه‌های تلویزیونی هم روی مریخ به طور مستقیم و روی زمین با تاخیر چند ساعته برای رسیدن امواج، اما باز هم مستقیم، برنامه رو پخش می‌کنن. برنامه‌ی فشن و.یکتوریا. سیکر.ت زمینی هم برای مریخیها به طور مستقیم پخش میشه.
 حالا پرسش این جاست، زمینی‌ها یا مریخی‌ها، کدومشون از پاهای دخترای اون یکی حالشون به هم می‌خوره؟