خرده اندیشه

نوشته‌ها، ترجمه‌ها و اندکی از اندیشه‌های پراکنده‌ی من

خرده اندیشه

نوشته‌ها، ترجمه‌ها و اندکی از اندیشه‌های پراکنده‌ی من

داستانک...

مرد پرسید: "این کلید واسه کدوم چراغه؟"

زن گفت: "چه می‌دونم." و کلید را فشرد. اتفاقی نیافتاد... و دوباره کلید را فشار داد.

جایی... نویسنده‌ای ایده‌ای به ذهنش خطور کرد... سپس آن را از دست داد.

داستانک علمی‌تخیلی

- :"به نظرت عجیب نیست که آدما اعضای بدن شماها رو استفاده می‌کنن؟"
روبات در پاسخ گفت: "نه، ما هم بعضی وقتا از اعضای بدن شماها استفاده می‌کنیم."
- :"نه بابا! جدی میگی؟ کدوم اعضا مثلن؟"
- :"ها؟ چیزه... هیچی بابا... دیگه چه خبر؟ خودت چطوری؟"

داستانک...

بیماری سخت از زمین رخت بربسته بود. ماه‌ها مبارزه با بیماری و سرانجام با واکسنی که بیماری را کنترل کرده بود، مردمان خوشحال و خندان به جشن و پایکوبی مشغول بودند؛ اما هنوز نمی‌دانستند که آخرین نسل نوع خودشان هستند، همان‌طور که هنوز نمی‌دانستند نشانه‌ی نهفته‌ی بیماری، ناباروری تمامی نسل آدمیان بوده و ایشان، آخرین نسلی هستند که نابودی خود را به نظاره خواهند نشست.

داستانک...

دخترک از ستارگان پرسید: "داستان بلدید؟"
یکی از ستاره‌ها پاسخ داد: "بله، اما داستان‌مان بسیار بلند است."
دخترک پرسید: "چطور تمام می‌شود؟"
ستاره پاسخ داد: "هنوز نمی‌دانیم."

داستانک علمی تخیلی

-: خب چه خبرا؟
-: هیچی؛ فقط تازگیا یه روبات ساختم.
-: واسه چی؟
-: بیشتر واسه انجام کارای شرکت.
-: خب چطوره؟ راضی هستی ازش؟
-: آره؛ تا حالا که کاراتو خوب انجام دادی...