خرده اندیشه

نوشته‌ها، ترجمه‌ها و اندکی از اندیشه‌های پراکنده‌ی من

خرده اندیشه

نوشته‌ها، ترجمه‌ها و اندکی از اندیشه‌های پراکنده‌ی من

مصاحبه با آیزاک آسیموف


مصاحبه با آیزاک آسیموف

برگردان: محمد علیزاده

هر چیزی که نوشتم به منظور روشنگری بوده است، حتا داستان‌های علمی‌تخیلیم.
                                                                                                                                                                         آیزاک آسیموف – دسامبر 1985


آیزاک آسیموف (1920 – 1992)

  خبرنگار: مجله‌ی تایم شما را همچون بیماری درمان‌ناپذیر که به توضیح و توصیف بیش از حد دچار هستید به خوانندگان معرفی کرده. آیا این مهمترین بخش کار شماست، فهمیدن درست یک مطلب و انتقال درست این فهم به خواننده؟
  آیزاک آسیموف: بله، درسته. هر چیزی که من می‌نویسم به قصد آموزش و روشن‌گری هست، حتا داستان‌های علمی‌تخیلی‌ای که می‌نویسم. نه به این معنی که بخوام خواننده متوجه این موضوع باشه، ولی هدف و منظور من اینه.
  خ: مشخصه که شما روشی برای توضیح موضوعات دارید. آیا طبیعت شما این جوریه یا با کار زیاد به این مهم دست پیدا کردید؟
  آ.آ: ظاهرا که به طور ذاتی این طوری هستم، چون برای فهم یک مطلب، یک روش کلی دارم به این ترتیب که اونو به ساده‌ترین شکل ممکن برای خودم توضیح میدم. احساس می‌کنم این روش چون برای من پاسخ میده، به درد همه هم می‌خوره.

  

  خ: تا حالا چند تا کتاب نوشتین؟
  آ.آ: راستش این عدد زیادی اذیتم می‌کنه، چون واقعا عجیب غریب شده. تعداد کتاب‌های من که حق انتشارشونو دارم، الان به 444 رسیده. فکر کنم یه چند تایی هم آماده‌ی چاپ دارم، ده دوازده تا.
  خ: شاید شهرت شما بیشتر به دلیل داستان‌های علمی‌تخیلی‌تون باشه و در بین این داستان‌های علمی‌تخیلی، مجموعه‌ی بنیاد یکی از محبوب‌ترین‌هاست. ممکنه خیلی کوتاه بفرمایید پس‌زمینه‌ی این طرح داستانی چطور به ذهنتون رسید؟
  آ.آ: در دهه‌ی 1940 تصمیم گرفتم یک مجموعه داستانیِ تاریخی در مورد آینده بنویسم، حکایتی از یک شاهنشاهی کهکشانی و دوره‌ی میان دو پادشاهی، هنگامی که شاهنشاهی دوم سر بر میاره؛ راستشو بخواین ایده‌ی این کارو از کتاب "ظهور و سقوط شاهنشاهی رومیان" نوشته‌ی ادوارد گیبون‌ گرفتم. در نتیجه هشت سال پشت سر هم داستان نوشتم، بعد خسته شدم و دیگه ننوشتم. ناشر در اوایل دهه‌ی 1950 نوشته‌های منو کنار هم گذاشت و در سه کتاب منتشر کرد: بنیاد، بنیاد و شاهنشاهی و بنیاد دوم، بعدم من دیگه گفتم خب تموم شد، رفتم سراغ کارای دیگه. اما روز به روز فشار روی من زیادتر می‌‌شد و مدیران انتشارات دابل‌دی که ناشر کارهای من هست اصرار داشتن که یکی دیگه هم بنویسم. سرانجام در سال 1981، یک داستان دیگه از مجموعه‌ی بنیاد نوشتم، کتاب چهارم که موفقیت خیلی بزرگی هم بود. بعد دیگه غرق این کار شدم چون دابل‌دی پیوسته فشار می‌آورد و من هم ادامه می‌دادم.
  خ: مواردی که در مجموعه‌ی بنیاد مطرح کردین از نوع دانشی هست که میشه اونو یک جور روان‌شناسی تاریخی دونست، میشه در این مورد توضیح بدید؟
  آ.آ: ایده‌شو از نظریه‌ی جنبشی گازها گرفتم، چون برای شروع کارِ مجموعه‌ی نخست بنیاد روی اون مطالعه می‌کردم. بنا بر این فرضیه، نمیشه گفت که یک مولکولِ تنها چه رفتاری ازش سر می‌زنه، اما وقتی پای چندین تریلیون و کوادریلیون و کوین‌تیلیون مولکول در میان باشه، میشه به طور خیلی دقیق گفت رفتار معمول اونا چگونه خواهد بود. فکر کردم شاید بشه همین توضیح رفتار رو در مورد آدمها هم به کار گرفت. میشه گفت که تعداد زیادی آدم چه کار خواهند کرد، ولی نباید خودشون بدونن که پیش‌بینی شما چیه تا روی رفتار طبیعیشون تاثیری نذاره. اینا در صورتی ممکن میشه که تعداد زیادی آدم در دسترش باشه و به نظرم اومد که یک پادشاهی کهکشانی، تعداد لازم آدم رو برای این کار در اختیارم می‌ذاره. واقعا فکر نمی‌کردم این ایده جواب بده، اما همین فکر شد یه دورنما‌ی خوب برای داستا‌نها و منم همیشه می‌تونستم از همون روان‌شناسی تاریخی استفاده کنم تا نشون بدم چطور اتفاقات گریزناپذیر هستن، چه از نظر اقتصادی و یا اجتماعی و یا هر مورد دیگه. این مقوله برای رمان‌های تاریخی مورد خیلی جالبیه.
  خ: فکر کنم خیلی از خوانندگان از این که بشنون شما واقعا باور ندارید که روان‌شناسی تاریخی کارآمد باشه، خوششون نیاد. مگه به نظرتون زمین به اندازه‌ی کافی آدم نداره؟
  آ.آ: نه واقعا آدمها کافی نیستن، اما در اصل رفتار آدمها بسیار بسیار پیچیده‌ست. اونا مثل یک مولکول تکی نیستن. شیوه‌ی حرکت مولکولها محدوده اما رفتار آدمها اصلا محدودیتی نداره، به همین دلیل تاریخ انسانها تا این اندازه آشفته‌ست. در واقع چنان آشفته که شاید هرگز نشه پیش‌بینیش کرد، و در آخرین رمانهای بنیاد، این موضوع رو مطرح کردم. اما البته زمانی که کار نوشتن این مجموعه رو آغاز کردم، چیزی در مورد نظریه‌ی آشوب نمی‌دونستم.
  خ: به نظر شما ما می‌تونیم بر مشکلات ازدیاد جمعیت و زیست‌محیطی چیره بشیم؟
  آ.آ: پاسخ خیلی سخته، اما اگه بتونیم... حالا فرض کنید که بتونیم... سپس می‌تونیم یک تمدن متمرکز فضایی رو توسعه بدیم. می‌تونیم به سراسر منظومه‌ی خورشیدی گسترشش بدیم. می‌تونیم به یک جور جهان رایانشی دست پیدا کنیم که مفهوم کار در اون دگرگون خواهد شد، مفهوم آموزش‌ و پرورش‌ دگرگون خواهد شد. اوضاع چنان دگرگون خواهد شد که شاید در نظر ما انسان‌های سده‌ی بیست و یکمی، انسان‌های آینده دیگه دوران کودکی‌ای ندارن و همگی بزرگسال خواهند بود...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد